سلام
با دو مجموعه در نمایشگاه کتاب در خدمتتان هستم:
1. لب خوانی/ انتشارات سوره مهر
2. به زبان مادری/ انتشارات شهرستان ادب
غزلی از مجموعه لب خوانی
گنجشک کوچکی شدهام در پناه تو
خو کردهام به سایهی چشم سیاه تو
ای کاش در مسیر رسیدن به خانهات
باشد درخت کوچک من تکیهگاه تو
برعکس من، در آینه بوسیدهای مرا
این بود عاشقانهترین اشتباه تو
خاری به چشم من شده زیباییات؛ ولی
اینها فدای یک سر سوزن نگاه تو
تنگ غروب پلک زدی، آفتاب رفت
زل میزنم به پنجرهی پابهماه تو
غزلی از مجموعه به زبان مادری
درخت کوچک من، سرپناه زیبایی است
اگرچه خشک شده، تکیهگاه زیبایی است
همیشه اول پاییز عشق میخندد
تو مهربان شدهای، مهر؛ ماه زیبایی است
به استعاره چه حاجت! شبیه هم شدهایم
که چشمهای من و تو گواه زیبایی است
من از نگاه تو خواندم که عاشقم هستی
و عشق در همه حال اشتباه زیبایی است
به عمق دره نیندیش، تا پرنده شوی
بپر! درنگ نکن! پرتگاه زیبایی است
علی اصغر شیری
954
0
من مستعدّ سوختنم، آتشم بزن!
تا پیله بر تنت بتنم، آتشم بزن!
نام تو را نبرده لبم شعلهور شده است
با بوسه بر لب و دهنم، آتشم بزن!
از دامن تو خون سیاوش چکیده است
مغلوب جنگ تن به تنم، آتشم بزن!
تاریخ من روایت یک شهر سوخته است
من سالهاست بیوطنم آتشم بزن!
گنجشکهای سوختهپر شعلهورترند
گنجشک داغدیده منم، آتشم بزن!
جان مرا گرفتهای آسوده نیستی
حالا که نعش بیکفنم، آتشم بزن!
از مجموعه لب خوانی
به زودی از سوره مهر
1363
2
3.33
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
در مسجدالحرام نشستیم پیش هم
نزدیک صحن دلشدگان، پای منبری
قرآن کنار پنجره ها بود و میوزید
بوی گل محمدی از پشت هر دری
وقتی شدیم همنفس و گرم گفتوگو
پر میکشید شعر به آغوش دفتری
در چشم او روایت و سنت چراغ راه
در چشم من ولایت ماه منوری
ـ از روزهای اول هجرت کمی بگو
-وقتی که میوزید شمیم پیمبری
آری پیمبر آن که به صوت بلند گفت:
غیر از علی برادر من نیست دیگری
ـ انصار آمدند کنار مهاجرین
خود را گره زدند به تقدیر بهتری
ـ اینان مهاجرند، ولی ارث میبرند
از سفره میخورند طعام برابری
ـ آن روزها پیمبر ما مهربانترین
از مهر و ماه پشت سرش بود لشکری
ـ از روزگار صلح حدیبیه هم بگو
از نامهای که بسته به پای کبوتری...
ـ از فتح مکه با گل لبخند هم بگو
ـ این گونه فتح راه ندارد به باوری
□
چشمش به کعبه خیره شد و گفت والسلام
وقت اذان شنیده شد الله اکبری...
2755
0
2
پر از بیدارخوابی، میپرد از خواب و بیدار است
به روی بالش پر، تا سحر از خواب بیزار است
کبوترخانهها دور سرش میچرخد آهسته
پر جا ماندهای از یک کبوتر روی دیوار است
شبیه روح آشفته به دنبال کبوترها
میان تلی از پرهای سرگردان گرفتار است
کبوترباز عاشق حسرت دیرینهای دارد
قفسها خالیاند و نامۀ ننوشته بسیار است
کبوترهای رفته برنمیگردند، اما باز
مگر از این کبوترخانهها او دستبردار است
کبوترباز عاشق را کسی پیدا نخواهد کرد
کبوترباز عاشق تا ابد در زیر آوار است...
1806
0
3.5
برايت اتفاق افتاده دنبال خودت باشي؟
شبي مانند يک ديوانه در حال خودت باشي؟
بدون هم قدم از پرسه هاي خسته برگردي
ميان جاده تنها باشي و مال خودت باشي
شده نام و نشانت را بپرسي از کسي ديگر؟
شده در ديگران دنبال امثال خودت باشي؟
شده سنگ مزارت را ببيني بر سر راهت؟
شده مانند من يک عمر پامال خودت باشي؟
تمام شهر را در هم بريزي با غزل هايت
خودت هم بي خبر از جار و جنجال خودت باشي
شبي در خواب مانند کبوتر بال بگشايي
شبي آواره ي روح سبک بال خودت باشي
سراپا شمع باشي؛ شعله ور، از بخت برگشته
سراپا شعله ور، پاسوز اقبال خودت باشي
برايت اتفاق افتاده شايد مثل من گاهي
برايت اتفاق افتاده دنبال خودت باشي
3929
0
4.39
شبي نبود که تا صبحدم قدم نزنم
پس از تو من مژه اي تا سحر به هم نزدم
هنوز جوهره ي اشک من نخشکيده ست
هنوز حرف دلم را به اين قلم نزدم
هزار بار زمين خوردم و بلند شدم
هزار بار غرورم شکست و دم نزدم
اگرچه روزي من شعرهاي آشفته است
رديفِ قافيه ها را ولي به هم نزدم
گلايه هاي دلم را نگفته ام به کسي
به شِکوه حرفي از اين رنج بيش و کم نزدم
دليل گريه ي بي اختيار من اين است
که سرونوشت خودم را خودم رقم نزدم
819
0
5
شرمنده ام که شعر ندارم براي تو
شعري که واژه واژه بگريد براي تو
اين شعر نيست، بغض فروخورده ي من است
بغضي که سال ها شده دردآشناي تو
هر بيت شعر بر سرم آوار مي شود
تا مي کنم نگاه به صحن و سراي تو
اينجا بقيع نيست ولي غرق حيرتم
يعني چه آمده سر گلدسته هاي تو؟
در چشم هاي ابري من خيمه مي زند
يک شب هواي گريه و يک شب هواي تو
با دست خالي آمدم اين جا، مرا ببخش
شرمنده ام که شعر ندارم براي تو
1393
0
5